روانشناسی و قانون خانواده

مبادله اخیر در این سایت در مورد مناسب بودن یک پیش‌فرض "فرزندپروری مشترک" در دادگاه‌های خانواده نشان‌دهنده نگرانی بنیادین بیشتر در حقوق خانواده و روانشناسی خانواده امروز است. یک نگاهrevisionist از ازدواج اغلب زمینه‌ساز اصول مدرن قانون خانواده، رویکرد درمانی مشاوران، و وسعت و عمقتحقیق طلاق است.
متخصصان در این زمینه‌ها تاثیر زیادی بر زندگی افراد و خانواده‌ها دارند. هر یک از آن‌ها با مجموعه‌ای از فرضیاتفلسفی - یا جهان‌بینی - در رابطه با ماهیت و ارزش ازدواج، اهمیت طلاق، و منبع و معنای شادی هدایت می‌شود.
گاهی اوقات، همانند کار علمی در مورد طلاق، این نفوذ غیر مستقیم است و به تدریج در طول نسل‌ها رخ می‌دهد. در موارد دیگر، مسائل ضروری و عملی برای همسران و خانواده‌ها وجود دارد. مردان و زنان رها شده به طور معمول خود را در دادگاه‌های خانوادگی و حتی برای درمان اجباری می‌یابند. در این شرایط، بسیاری از مردم متوجه می‌شوند که جهان‌بینی آن‌ها نه تنها با "حرفه‌ای‌ها" تفاوت دارد، بلکه می‌تواند برای آن‌ها هزینه، معیشت،خانه و حتی آزادی آن‌ها را به ارمغان بیاورد.
در زمینه ازدواج و تمایلات جنسی، worldviews براساس فرضیات ساده درباره طبیعت و روابط انسان باقی می‌ماند. برای مثال، اگر کسی بخواهد، معنی و هدف تمایلات جنسی ما چیست؟ ازدواج چیست؟ چه کسیمعنای و ارزش آن را تعیین می‌کند: خدا؟ دادگاه‌ها؟ فرد؟ هدف قانون خانواده چیست؟ وظیفه جمعی ما، اگرباشد، به کودکی که پدر و مادرشان به طلاق فکر می‌کند چیست؟  
برخی از آن‌ها بدون خطا، طلاق یک جانبه به عنوان مساله‌ای که وفاداری را ترویج می‌کند و باعث آسیبطولانی‌مدت به خانواده‌ها و جوامع می‌شود. برخی دیگر آن را نشانه پیشرفت اجتماعی می‌دانند. در داخلدانشگاه، مشاوره، و قانون خانواده، افراد گروه اول بیشتر به نظر می‌رسد که تفاوت‌های بین طلاق توافقی و nonرا تایید می‌کنند.
اگر جامعه ما قصد دارد طلاق قابل اجتناب را دلسرد کند (اغلب طلاق در میان ازدواج‌های با مناقشه پایین است)،پس چنین distinctions حیاتی هستند. فرهنگ ما و دادگاه‌های ما باید از همسران خواهان حمایت از ازدواجتحت شرایط سخت بسیاری از زوج‌ها حمایت کنند.
نیاز به تحقیقات کیفی بیشتری در مورد تفاوت‌های فردی در تجارب بزرگسالان و کودکان در رابطه با طلاق وجوددارد، زیرا تنوع زیادی در جمعیت وجود دارد. تا به امروز، مردان و زنانی که در برابر طلاق مقاومت می‌کنند - و به خصوص آن‌هایی که در رابطه با روابط جدید حرکت نمی‌کنند - عملا هیچ توجه علمی دریافت نکرده اند. من قبلادر اینجا نوشته‌ام که چرا و چگونه چنین تحقیقاتی می‌تواند مفید باشد.
ما تنها شروع می‌کنیم به درک میزان طلاق و روان کودکان در بزرگسالی. کتاب جدید لیلا میلر، که هفته پیش دراینجا به اشتراک گذاشته شد، حاکی از آن است که برای بسیاری از کودکان سکوت طلاق به یک مهارت زندهتبدیل می‌شود: سکوت در درد of تعطیلات، در میان recoupling والدین ناخواسته، و بالاتر از همه در چهره"رویای کودکانه" آشتی والدین.
مقیاس‌های کمی مناسب به نظر می‌رسند - مناسب برای ثبت مشکلات این‌چنینی کودکان در طول یک دورهزندگی در حوزه‌های خود ارزش و آگاهی، اعتماد به نفس، حس هدف، وجدان اخلاقی و رابطه با خدا. به عبارتدیگر، آن‌ها نمی‌توانند ابعاد نه فقط عملکرد انسان بلکه همچنین شکوفایی انسان را تسخیر کنند.
دکتر Warshak در پاسخ به مقاله من به درستی می‌گوید که بیشتر آنچه که دانشمندان علوم اجتماعی دربارهطلاق می‌دانند و پس از آن براساس میانگین است. شاید تجربیات مردان و زنانی که پیوند ازدواج را به صورتناگسستنی تلقی می‌کنند - که در برابر طلاق مقاومت می‌کنند - دیگر در محدوده متوسط تجربه آمریکا از طلاققرار نمی‌گیرند.
اما تمایز کیفی بین این گروه از افراد مطلقه و آن‌هایی که مایل بودند شریک ازدواج خود را ترک کنند. و آن‌ها بایدبیشتر به کسانی که علاقه بیشتری به حل مساله طلاق نسلی نسبت به حفاظت و تسهیل میل بزرگسالان بهrecouple دارند، اهمیت دهند.
هر دو در واکنش او به پست من و در کتاب او، طلاق Poison، دکتر Warshak هر دو این تفاوت‌ها را بیان کرده یاادعا نمی‌کنند که وجود ندارند: " کاهش خیانت به ضعف‌های اخلاقی زناکار، اغلب (اما نه همیشه)خود ازدواج دردردسر است و این موضوع نشانه‌ای از مشکلات اساسی است. یعنی، هر دو همسر به مشکلات زناشویی کمک کرده‌اند."
اما این دیدگاه، برای تمایز مهم بین داشتن مشکلات زناشویی - چیزی که هر همسر تجربه می‌کند - و انتخابخیانت، که یک پدیده رابطه‌ای نیست، ناموفق است. هر دو همسر همواره به ازدواج ناقص کمک می‌کنند و هرازدواجی ناقص است. اما تنها همسران فردی ترجیح می‌دهند خیانت کنند، درست همان طور که تنها یک همسرمی‌تواند طلاق را تضمین کند.
برای بسیاری از کسانی که ازدواج خود را جدی می‌گیرند، مفهوم سرزنش متقابل برای خیانت یک همسر تنهاتوهین‌آمیز نیست، بلکه به طور کامل از دست می‌دهد. برای بسیاری از کسانی که به دلیل خیانت رها شده‌اند،چنین رفتاری باعث سو استفاده از یک نوع خاص می‌شود - نوعی که باید یک فرض را بر فرزندپروری مشترکبگذارد.
والدینی که رها شده‌اند، به فرزندان خود مدیون هستند تا توضیح دهند که انتخاب‌های رفتاری والدین رها شده،بی‌نظم و مضر هستند (insights که کودکان به طور شهودی تجربه می‌کنند)، اما بزرگسالان اغلب سعی می‌کنندآن‌ها را از این موضوع منصرف کنند). چنین پیغامی ممکن است به راحتی توسط بسیاری از افراد در صنعتقانون خانواده در نظر گرفته شود.
من استدلال می‌کنم که یک انتظار قانونی از فرزند پروری مشترک، آن را برای یک همسر رها شده برای محافظت ازفرزند خود (ren)از جنبه اخلاقی، عاطفی، روحی و گاهی آسیب فیزیکی ناشی از قرار گرفتن مکرر و طولانی‌مدت بهشریک جرم، سخت‌تر می‌کند. این یک نگرانی حاشیه‌ای نیست - در تجزیه و تحلیل داده‌های NSFH، امور خارج از ازدواج قبل یا در طول ۷۰ درصد طلاق رخ داده‌است. قابل‌ذکر است که این نرخ بالای امور هر دو ازدواج بااختلاف بالا و پایین را مشخص می‌کند. و در حالی که من آرزو می‌کنم که بتوانم عناوین خبری مانند این را جشن بگیرم، من هنوز با یک همسر در ازدواج non که خانه زناشویی را ترک کرده و بدون حضور فعال در یک رابطهثبت‌نام کرده باشم، مواجه می‌شوم.
متاسفانه، مفهوم "خیانت به ارزش" اغلب به وسیله همان حرفه که هدفش کمک به ازدواج زوج‌های متاهلاست، ثابت و ترویج می‌شود. طبق یک نظرسنجی از روانپزشکان ازدواج در انجمن ازدواج و خانواده درمانی آمریکا،۳۸ درصد تایید کرده‌اند که خودشان یا رابطه نامشروع دارند یا قربانی یکی شده‌اند. (من فکر می‌کنم کهمی‌خواهم بدانم که مشاور ازدواج من چه طور سقوط کرده‌است، اینطور نیست؟)
به جای پرداختن به جنبه‌های اساسی، اخلاقی زنا - خود و مشتریان شان "- برای کار حرفه‌ای شان، نویسندگانمقاله زیر را تجویز می‌کنند:" مشاور باید موضعی بی‌طرف نسبت به امور خارج از ازدواج بگیرد و این کار را نه خوبو نه بد، بلکه حقیقتی از زندگی تلقی کند."
چنین موضعی به وضوح در مفاهیم فرامدرن از اصول اخلاقی به عنوان فردیت و خود شکوفایی به عنوان یک کالاینهایی به وجود آمده‌است. یک نفر می‌تواند با این جهان‌بینی موافق یا مخالف باشد، اما اجازه دهید وانمود نکنیمکه این دیدگاه نسبت به ازدواج دائمی، تک همسر، نه تنها برای افراد و جامعه مناسب است، بلکه برای آن‌هاضروری است.
اجازه دهید با یک مفهوم بسیار عملی از این جهان‌بینی بزرگسالان برای کودکان طلاق به نتیجه برسیم، همانطورکه در آنچه که به معنای یک لحظه آموزشی در طلاق Divorce است، نشان‌داده شده‌است. خواننده دارای یکوضعیت خانوادگی است که در آن:
مادر در جریان یک رابطه ازدواج حامله شد و تصمیم گرفت تا همسر و سه پسرش را ترک کند تا به شهر دیگرینقل‌مکان کند و با معشوقش ازدواج کند. طبیعتا، بچه‌ها می‌دانند که مادرشان چه کاری انجام داده‌است. و آن‌هامسئول طلاق در رفتار او هستند. اما حتی در این وضعیت، اطلاعات می‌تواند به گونه‌ای منتقل شود که آن‌ها راتشویق به رد کردن مادرشان نکند. پدر بدون چشم‌پوشی از رفتار مادر می‌تواند به پسران خود توضیح دهد که اوقادر نیست مادر خود را به اندازه کافی خوشحال کند که در ازدواج بماند.
در میان پریشانی و اندوه، سه پسر برای فکر کردن در طول دوران کودکی خود رها شده‌اند: چه چیزی در موردپدرشان اشتباه است؟ اونا چی شده؟ آن‌ها چگونه می‌توانند عزیزان خود را حفظ کنند که در زندگی خود باقیبمانند تا از رها شدن بیشتر جلوگیری کنند؟ در سال‌های آینده، ما ممکن است انتظار داشته باشیم که سه مردکه علی‌رغم عشق خود به هر دو والد، نسبت به آینده وفاداری ازدواج، بی‌اعتماد شدن از زنان، و نسبت بهسرمایه‌گذاری در تعهدات رابطه بلند مدت بدبین هستند.
با توجه به یک جهان‌بینی، خود گذشتگی برای ازدواج فرد و خانواده غالب است. در جهان‌بینی رقابتی، حکومتخود - منافع. فرزندان طلاق مستحق دانستن این هستند که دیدگاه قبلی، که به طور طبیعی می‌شناسیم، ارزشنگه داشتن را دارد.
دکتر "هیلاری Towers" یک روانشناس توسعه‌ای و مادر پنج فرزند است. او یک محقق غیر ساکن در موسسهمطالعات مذهب (ISR)، می‌نویسد و درباره موضوعات ازدواج و ترک همسر صحبت می‌کند.
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.